چندی پیش مقاله ای خواندم که ترجمه عنوان آن بود: "برده کشی از کارآموزان برای شیطنت و سود". عنوان عجیبی به نظر می رسید. این مقاله یکی از مقاله های منتخب سایت CodeProject بود. مقاله جالبی به نظر می رسید. تصمیم گرفتم بخشهایی از آن را در وبلاگ خود منتشر کنم.
نویسنده مقاله آقای بنجامین پولاک، یکی از کارکانان شرکت نرم افزاری "فاگ کریک" در نیویورک است. وی در ابتدای مقاله عنوان می کند که:
"الان باید در میانه یک مصاحبه باشم. مصاحبه ای که حدودا باید 15 دقیقه پیش شروع می شد. احتمالا الان دیگر صحبتمان درباره کارهای جالبی که کاندیدا در گذشته انجام داده تمام شده بود و باید می رفتیم سراغ کمی کد واقعی. پشته ای با زمان دسترسی O(1) و ..."
و ادامه می دهد که:
"الان ولی در میانه این مصاحبه نیستم. در ایمکس هستم و به جای اینکه از دیدن کسی که مسئله جالبی را حل میکند هیجان زده شده باشم، از طرف او ناراحت و پر از خشم هستم.
می دانید. او برای شرکتی کار می کند که خیلی ترسیده است. شرکتی که او را مجبور کرده است یک قرارداد "غیر رقابتی" امضا کند.
قرار دادهای غیر رقابتی، آزار دهنده اند، ولی پایان همه چیز نیستند. می توانم درک کنم که چرا شرکتهایی مثل اپل ممکن است به طور مشروعی از اینکه یک مقام ارشد اجرایی آیفون به اچ- تی- سی برود عصبانی باشد. بخش بزرگی از ارزش این شخص بخاطر دانش وی از پروسه داخلی تولید در اپل است. ولی در واقع مشاغل کمی اینطور هستند. بسیاری از کمپانی ها به شما نمی گویند که "تحت هیچ شرایطی" نباید برای شرکت رقیب کار کنید..."
نویسنده مقاله که کاندیدای مورد نظر را "باب" نامیده است، به نحوی به تشریح قراردادهای غیررقابتی می پردازد. سپس ادامه میدهد که:
"... شرکت باب به او گفته است که "فاگ کریک" و شرکت او، رقبای مسقیم هستند و او حتی روی یک پروژه (پروژه کیلن) هم نمی تواند با این شرکت کار کند.
نکته اینجاست که باب یک دانشجوی سال سوم کالج و تنها یک کارآموز ساده است. امکان ندارد که از روند کاری سیستم منابع انسانی اطلاعی داشته باشد. اگر هم داشت، هرگز نمی توانست اطلاعات مورد نیاز ما را در اختیارمان قرار دهد... دلیل اینکه شرکت او مانع همکاریش با ما شد این است که آن شرکت به شدت می ترسد از اینکه باب، یک دانشجوی کالج، با همکاری با ما باعث ورشکستگی شرکت آنها شود..."
نویسنده سپس این شرکت را به باد انتقاد می گیرد که آنچنان به ایده های خود نامطمئن است، و آنچنان دچار ضعف است که اگر چنین شخصی با آنها کار کند... به راحتی می تواند شرکتشان را به ورشکستگی بکشاند. او ادامه می دهد که حتی نمی خواهد تصور کند که چطور صاحبان این شرکت هر روز با این طرز تفکر و این فشارها از خواب بیدار می شوند. می گوید که برای باب ناراحت است که در شرکتی فعالیت می کند که بهترین مسیر برای موفقیتش، محدود کردن انتخابهای کارآموزش است. محدوددیتهایی که باعث شد شرکت وی یک کاندیدای فوق العاده را از دست بدهد و آن کاندیدا هم یک شغل عالی را.
او در انتها می نویسد:
"اگر کارآموزید، قراردادهای غیر رقابتی را امضا نکنید. هیچوقت نمی دانید که زندگی کجا مچتان را می گیرد. حتما نمی خواهید که مسیر زندگیتان را یک کارفرمای مزخرف تعیین کند. به من اعتماد کنید: هیچیک از شرکتهای مشهور و قابل اطمینان (گوگل، مایکروسافت) کارآموزان خود را مجبور به امضای قرارداد غیر رقابتی نمی کنند. می توانید شغلی پیدا کنید که شما را به این کار مجبور نکند.
اگر شرکت هستید، خون آشام نباشید. اگر آنقدر از همه می ترسید که فکر می کنید برای رقابتی ماندن باید کارآموزانتان را مجبور به امضای چنین قراردادهایی کنید، چه فکر کرده اید؟ شما اصلا توان رقابت ندارید!"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر